شادمانی دانش آموزان
در تعريف شادي هنوز يك تعريف بسيار مشخص و همه گير بدست نيامده است.فوردايس(1983) شا دي را چيزي بيش از يك حالت خلقي گذرا مي داندو آنرا تفسير ذهني فرد از معيارهاي عين در نظر مي گيرد.به طور كلي شادي را احساس خوشي ،رضايت واحساس خوب دروني توصيف كرده و آنرا تجربه احساس نشاط، خشنودي وخوشي وهمچنين دارا بودن اين احساس كه فرد زندگي خود را خوب ، با معنا وباارزش بداند، درنظر گرفته اند. طبق اين تعريف مشخص ميشود كه شادي يك پديده ذهني است و به طرز تفكر ،ادراك و پردازش اطلاعات افراد بستگي دارد تا شرايط و موقعيت هاي واقعي. عاطفه وهيجان مثبت كه به عبارتي اجزاء اصلي شادماني هستند ، باعث افزايش خزانه رفتاري- شناختي وتوجه فرد مي شوند و برعكس آن افسردگي باعث محدوديت تفكر و خزانه رفتاري – شناختي مي شود. با توجه به مزاياي يك زندگي شاد، برخي محققين كوشيده اند راههايي را براي افزايش شادي در افراد ارائه دهند. ليوبوميرسكي (2001) معتقد است كه هر فردي الگويي براي شادي يا ناشادي دارد كه باعث مي شود اتفاقات و تجارب خود را به گونه اي تعبير كند كه باعث حفظ شادي اش شود يا ناشادي او را تقويت مي كند. بطور كلي به نظر وي افراد شاد به شرايط واتفاقات به شيوه مثبت تر و سازگارانه تري پاسخ داده وسطح استرس كمتر و سيستم ايمني قوي تر ، دردكمتر داشته وخلاق تر از افراد ناشاد هستند.افراد معمولاً حوادث رابه شكل منفعلانه اي تجربه نمي كنند بلكه روي اين حوادث فرآيندهاي شناختي انجام مي دهند. يعني حوادث تفسير شده، چارچوب بندي، ارزيابي و بخاطر سپرده مي شوند. بنابراين براي ايجاد شادماني در افراد مي توان فرآيند هاي شناختي وانگيزشي كه باعث ايجاد يا حفظ شادماني مي شودرا مورد پژوهش قرار داد. در زمينه دستكاري شناختي و انگيزشي افراد ، روش هاي عقلاني – عاطفي اليس و روش شناخت درماني بك وروش هاي القاي خلق مطرح شوند. در روش القاي خلق كه در پژوهش حاضر مورد استفاده قرارگرفته به ارتباط شناخت و هيجان توجه بسيار شده است. دراين روش ها بوسيله تصويرسازي مثبت، تكرار جملات تلقيني مثبت و ايجاد حالت چهره شاد باعث بوجود آمدن عاطفه و هيجان مثبت مي شوند كه خود باعث افزايش شادماني مي شود.
روش تصويرسازي ذهني مثبت : تيزدلو فوگارتي(1979) معتقدند كه ارتباط خلق و حافظه را بايد بصورت يك ارتباط دوجانبه بررسي كرد. برخي شناخت ها در حقيقت باعث به وجود آمدن حالت هاي هيجاني خاص مي شود. اما عاطفه هم خودش مي تواند فرآيند و حالت هاي شناختي را ، حداقل فرآيندهاي مربوط به يادآوري خاطرات را تغيير دهد. همچنين مشخص شده است كه بخشي از احساس شادماني و رضايت مندي افراد بدون ترديد دراثر تجارب مثبت زندگي آنها بوجود مي آيد.در مطالعه اي كه توسط استراك، شوارتز و جي اشنايدينگر(1985) در مورد يادآوري خاطرات گذشته انجام شده مشخص شد كه اگر اين خاطرات بصورت جزء به جزء و بصورت زنده در ذهن تصويرسازي شوند وعاطفه مربوط به آن خاطره در ذهن ايجادشود، مي تواند باعث افزايش شادي شود. بطور كلي آنها به اين نتيجه رسيدند كه فكر كردن درمورد خاطرات مثبت و منفي گذشته، ميتواند بر ميزان شادماني افراد تأثير بگذارد.
خواندن جملات مثبت: دراين روش كه اولين بار توسط ولتن (1968) بكار رفته است، يكسري جملات تلقيني به آزمودني ها داده مي شود و از آنها خواسته مي شود آن جملات را چندين بار بخوانند وحالــت مستتر در آن جمله را در خود بوجود آورند. مطالعات مختلفي اثربخشي اين روش راتأييد كرده اند.. همچنين تايلر و آرمور (1996)گزارش داده اند كه تصوير سازي مثبت مي تواند بر مهارتهاي مقابله با مشكلات اثر مثبت داشته باشد.
حالت چهره شاد:اين روش كه در دهه 1980 بحث جنجال برانگيزي را بوجود آورد بر اين فرض استوار است كه اگر چهره بشكل خندان درآمده و ماهيچه هاي مربوط به خنده به حالت آرمیده شوند، اين حالت در ايجاد خلق بالا و در نتيجه شادماني مؤثر مي باشد. تحقيقات چندي اين موضوع راتأييد كرده اند.اگر آزمودنيها مدتي به صورت ساختگي صورت خود را به حالت خنده درآورند ، پس از مدتي بدون تلاش و با كمك شبكه نروني حركتي پائينتر بوجود ميآيد و قوي تر از آن تلاش تصنعي است. اين روش در واقع رهاسازي احساسات را آموزش ميدهد، ضربهزدن به شبكه نروني حركتي پائين قدم مهمي براي افراد دچار اختلال در تنظيم هيجان ميباشند. پس از مدتي اين ماهيچهها موزونتر و محكمتر حركت ميكنند و خنده طبيعيتري در صورت فرد شكل ميگيرد و افراد ميتوانند عميقاً از احساسات عميق و قوي خود لذت ببرند.
خاطراتي از تجارب زندگي كه همراستا با حالت خلقي فرد در زمان حاضر ميباشد، بيشتر قابل دستيابي هستند. يعني در صورتي، كه قرار باشد افراد به هر چه خواستند فكر كنند ، خاطرات متناسب با خلق با احتمال بالاتر و سريع تر به يادآورده ميشوند.
روش هاي مطالعات متفاوت بود ه و نشان ميداد كه رابطه اساسي بين حالات خلقي و حافظه وجود دارد لرد و همكاران (1982) و ريسكيند (1983) حالت چهره آزمودني ها را دست كاري كردند و پي بردند كه وقتي موضوعات بيادآوري شده از نظر عاطفي همراستا با حالت خلقي بكار برده شده توسط حالت چهره بود، حافظه بهتر كار ميكرد. بروور (1981) و هانتاز و ناتالي (1982) حالت هاي خلقي را از طريق هيپنوتيزم القا كردند؛ پيبردند كه تأثير بر بيادآوري تجارب زندگي و يادگيري از نظر آزمايشي همراستا با يافتههاي ذكر شده قبلي است و بالاخره كلارك و تيزدل (1982) وليشمنوليود(1975) پي بردند افسردگي كه بطور طبيعي بوجود ميآيد ، در دسترس بودن خاطرات مرتبط با تجارب زندگي را افزايش ميدهد. براي بررسي اين احتمال، ولتن ( 1968) شرايطي را ايجاد كرد كه طي آن 5 نمونه كارت خلقي را به آزمودني ها نشان ميداد و از آنها ميخواست تا حسي كه جملات كارت ها القا ميكنند را در خود بوجود ميآورد. در آزمايشي آزمودني هاي كه 60 كارت ولتن را خوانده بودند بيشتر افسرده يا شاد بودند. يعني فقط وقتي كه جملات ولتن استفاده ميشد تأثيرات واقعي دستكاري در مقايسه با آزمودني هايي كه كارت هاي خنثي دريافت كرده بودند بيشتر افسرده خلق اتفاق ميافتد. محققان ديگر نيز سعي كردند نشان دهند كه تأثير جملات ولتن بعلت تقاضاي آزمونگر نبوده است. مثلاً ايزن (1978) آزمودني ها را در معرض يكسري كلمات مثبت و منفي
قرار داد بعد از آنها خواست تا آن كلمات را پس از تجربه شكست يا موفقيت بياد آورند.كلماتي كه همراستا با حالات هيجاني فرد بود بيشتر از كلمات ناهمخوان با خلق بياد آورده ميشدند.
همچنان كه در مطالب بالا استنباط مي شود شادي با عوامل گوناگون درارتباط مي باشد اما آنچه از همه مهم تر است استنباط دروني هر فرد مي باشد.اين موضوع به اين معنا است كه شادي انسان قابل دستكاري و تغيير بوده و با توجه به مزاياي شاد بودن لازم است شيوه هايي را براي افزايش اين خصلت در انسان مورد بررسي قرار داد.