خود پنداره
خانواده اولين نهادي است كه انسان را از يك موجود كاملاً زيستي به يك انسان اجتماعي تبديل ميكند و جوابگوي نيازهاي او ميباشد. اين نهاد به انسان هويت ميدهد، باورها و هنجارها را در او به وجود ميآورد و به ترتيب در كنار اثربخشي بر فرايند رشد زيستي رشد رواني و شكلگيري ويژگيهاي شخصي بويژه خودپنداره را تحت تأثير قرار ميدهد. خانواده مناسبترين بستر جهت رشد و تعالي ويژگيهاي جسماني، رفتاري و شخصيتي ميباشد. انسانيكه در مسير سالم زيستن و انطباق با دنياي پيرامون خود نيازمنددستيابی به توانمنديهاي بيشمارجسمي و روانيميباشد، در محيطي به نام خانواده تولد يافته و حركت در مسير زندگي را باتوجه به هدف فوق و با ارتباط تنگاتنگ با وقايع و چگونگي عملكرد محيط مورد نظر ادامه ميدهد.
عملکرد خانواده به توانايی خانواده در هماهنگی با تغییرات ، حل تضادها و تعارضات ، همبستگی بین اعضا و موفقیت در اعمال الگوهای انضباطی ، رعایت حد و مرز بین افراد ، اجرای مقررات و اصول حاکم بر این نهاد با هدف حفاظت از کل سیستم خانواده مربوط است . تغییرات کمی و کیفی در فرایند فوق باعث شکل گیری شخصیت متفاوت در خانواده و در مواردی نیز به رغم اینکه می تواند پشتوانه ای برای سلامت رفتاری افراد باشد خود مشکلات رفتاری خاصی ایجاد می کند که به عوامل متعددی بستگی دارد . به طور کلی نظریه پردازان روان درمانی خانواده مشکلات رفتاری را با توجه به محیط خانواده به سه زمینه کلی الگوهای تعاملی خانوادگی ، مقابله مناسب با فشارها و عملکرد اعضا ربط می دهند . خانواده در پيريزي رفتار فردي و برانگيختن روح وآرامش دروني فرد اثر ذاتي داشته و اولينكانوني بهحساب ميآيدكه فرد درآن احساس امنيتميكند. اين واحد نخستين نهاد اجتماعي استكه فرد را مورد پذيرش وحمايت خود قرارميدهد. ساخت ، فضا وچگونگي عملكردشكه تركيبكلي و مجموعه روابطبين اعضاي آنميباشد، هركدام بگونهاي خاص عملكرد و رفتار فرد و كيفيت تكوين شخصيت و فضاي رواني او را متأثر مينمايند.
دررابطه با عملكرد مدرسه بايد بدانيم كه امروزه حكومتها مسئوليت تعليم و تربيت نسل ازطريق سرمايهگذاري در منابع انساني و امكانات را تا حدود قابل ملاحظهاي متقبل شدهاند و اعمال و ايفاي چنين مسئوليتي آنان را مقيد ميسازد تا به تأسيس و حمايت آموزشگاههايي با تحرك، كوشا و خلاق اقدام شايستهاي داشته باشند. خانوادهها نيز در زمينه تعليم و تربيت و پرورش شخصيت فرزندانشان خواهان صداي رساتري از مدارس هستند زيرا آنان پذيرفتهاند كه مدارس ميتوانند مددكار اصلي فرزندانشان در زمينههاي مختلف باشند. پس به زعم جامعه و مردم مدرسه جايي است كه تئوريهاي روانشناسي و آموزشي و پرورشي بايد نفوذ و تأثير خود را بروز دهند. ولي بكارگيري اين تئوريهاي آموزشي و پرورشي كار سادهاي نيست بلكه به تبديل و تحول مناسب شرايط فرهنگي و اجتماعي نياز دارد تا به صورت روشهاي كاربردي آموزشگاهي در آيد به شكليكه بواسطه آن بتوان فرايند تعليم وتربيت، رشد وشكلگيري شخصيت مثبت در فراگيران را تسهيل نمايد كه از ديدگاه نظري به مجموعه فعاليتهاي فوق ميتوان اصطلاح عملكرد مدرسه را اطلاق نمود.
عملكرد مدرسه يعني توانايي نظام مدرسه درانتقال فرهنگ و دانش بهافراد تحت آموزش،كمك به پرورش جنبههاي مختلف شخصيت افراد و توجه به حقوق و منافع آنها بوسيله راههايي كه از طريق كيفيت طراحي محيط فيزيكي مدرسه ،محيط اجتماعي و رواني آن ،مقررات و نحوهاجراي آن، روشهاي آموزشي، فعاليتهاي عوامل اصلي مانند دانشآموزان، معلمان، كادر اجرايي، نحوه مديريت و رابطه مدرسه بااولياء حاصل ميشود .
يكي از ويژگيهاي رواني متأثر از عملكرد خانواده و مدرسه ، خودپنداره است. اين مفهوم مجموعهاي منظم از ويژگيهايي است كه فرد آن را جزئي از خودش تلقي ميكند. خودپنداره فرايندي اجتماعي است و ازطريق تماس اجتماعي كسب ميشود. اين پديده عملكرد رواني و حتي جسمي شخص را تحت تأثير قرار ميدهد مفهوم خويشتن مهمترين مفهوم ساختاري در بيشتر نظريههاي شخصيت ازجمله نظريه كارل راجرز است. به نظر او هرفرد رويدادها و تجربههاي پيرامون خود را دريافت ميكند و به آنها معنا ميبخشد. اين مجموعه ادراكي و معنايي ميدان پديدار شناختي فرد را به وجود ميآورد. بخشهايي از اين ميدان پديداري كه انسان آنها را به عنوان (خود) (مرا) يا (من) ميشناسد، خويشتن را به وجود ميآورد. به عبارتي مفهوم خودپنداره الگويي سازمان يافته و پايدار از ادراكات را بيان ميكند .
از آنجا كه ويژگي خودپنداره بخش مهمي از وجود رواني انسان به حساب ميآيد و با توجه به توضيحات فوق عملکرد خانواده و مدرسه با تدارك تجارب، رويدادهاي محيطي و زمينه سازي ادراك مناسب ، چگونگي ايجاد و رشد خودپنداره را به عنوان يكي از پيش نيازهاي تكوين شخصيت سالم پايه ريزي مينمايد. لذا براي رسيدن به قوانين ، تئوريهاي علمي و نتايج مستدل در اين زمينه بررسي رابطه بين متغيرهاي فوق الزامي است. در اين تحقيق باتوجه به پيش فرض فوق محقق درپي بررسي رابطه عملكرد خانواده و مدرسه با خودپنداره دانشآموزان دوره متوسطه شهرستان كاشان ميباشد.
لامبورن وهمكاران (1991) با مطالعه بيش از 4100 نوجوان بين سنين 14 تا 18 سال دريافتند، نوجواناني كه والدين مقتدر دارند، كفايت اجتماعي بيشتر و سازگاري روان شناختي بهتري نسبت به ساير نوجوانان دارند. نوجواناني كه والدين خود را قدرت طلب و مستبد توصيف ميكنند، از قواعد و مقررات پيروي ميكنند و از خطاها ميپرهيزند اما اعتماد به نفس كمتري نسبت به ساير نوجوانان دارند. اين مطالعه نشان ميدهد تفاوت بين شيوههاي فرزندپروري مسامحهكار و آزادگذارنده مهم است و همچنين مشخص شد كه نوجواناني كه متعلق به خانواده آزادگذار هستند احتمالاً خودپنداره مثبت دارند ولي ممكن است وضعيت تحصيلي و انضباطي خوبي نداشته باشند. همچنين نتايج اين تحقيق نشان داد نوجواناني كه والدين خود را مسامحه كار توصيف ميكنند، درمقياس حرمت نفس، كفايت اجتماعي و مشكلات رفتاري كمترين نمره را به دست ميآورند.
در پژوهشي كه توسط هرز و گولون (1999) انجام گرفت ارتباط بين عزت نفس و سبكهاي والديني بررسي شد. نتايج اين بررسي نشان داد كه نوجواناني كه ميزان بالايي از پذيرش را دريافت ميكردند يك تصور بالايي از خود ارزشي و شايستگي در آنان شكل ميگيرد. در مقابل نوجواناني كه كمتر مورد پذيرش والدين قرار گرفتهاند، اعتماد به نفس پايين و خودپنداره ضعيف ازخود نشان ميدهند. براساس نتايج اين تحقيق معلوم شد زماني كه بواسطه حمايتهاي افراطي، كنترل، درگيري فزاينده، دخالت كردن، رفتاربچه گانه و ممانعت از رفتار مستقل با آزادي نوجوان مخالفت شود، خودپنداره به شكل معنيداري پايين ميآيد.
در پژوهشي توسط دا نلوپ و همكاران (2001) ارتباط بين خودپنداره، ساختار خانواده، رابطهاي والد - كودك و جنس در فاصله زماني به مدت 10 سال در نوجوانان بررسي شد. نمونهها از 37 خانواده در آستانه طلاق و 41 مورد از خانوادههاي سالم كه از نظر سن، جنس و زمينههاي سياسي و اقتصادي مشابه بودند تشكيل شده بود. نتايج نشان داد كه پدران طلاقگرفته بطور معنيداري مراقبتكمتري نسبتبه خانوادههاي سالم درمورد فرزندانشان اعمال ميكنند و نيز هنگامي كه سبكهاي والديني پدران و مادران بطور قوي مراقبتي و همراه با كنترل بيشازحد نباشد، خودپنداره نوجوان صرفنظر از جنس يا ساختار خانواده بطور معنيداري بهتر خواهد بود.
اس .لاو كواك بيانگ (1992 به نقل از پورعبدلي سردرود 1381) پژوهشي را تحت عنوان بررسي رابطه خودپنداره با بزهكاري و ارتباط والدين و مدرسه و ادراك كنترل شخصي نوجوانان چيني انجام دادند. در اين تحقيق 352 نفر شركت داشتند. نتايج نشانداد كه خودپنداره اجتماعي، تحصيلي و كلي همبستگي منفي با كنترل خارجي دارند. آزمودنيهايي كه داراي خودپنداره ضعيف اجتماعي، تحصيلي و كلي بودند، بيشتر تحت كنترل خارجي بودند. در پسرها تنها خودپنداره تحصيلي ارتباط چشمگيري با خارجي بودن داشت درحاليكه دخترها در هر چهار مؤلفه خودپنداره تحصيلي، عمومي، اجتماعي و ظاهري با خارجي بودن ارتباط چشمگيري داشتند و نتايج نشان داد كه ارتباط با والدين همبستگي منفي و قوي با خارجيبودن دارد. ارتباط سرد و ضعيف بين والدين و نوجوانان با كنترل خارجي بالايي در آزمودنيها همبستگي داشت و اين همبستگي در دخترها قويتر از پسرها بود. در اين مطالعه ارتباط بين ادراك كنترل شخصي با خودپنداره بزهكاري و ارتباط با والدين و مدرسه به خوبي نشان داده ميشود و بطوركلي كنترل خارجي با خودپنداره عمومي پايين و ميزان بالاي بزهكاري همبستگي داشت.
خادميان (1374) در پژوهشي تحت عنوان بررسي رابطه بين نگرشهاي تربيتي والدين و خودپنداره فرزندان بر روي يك نمونه 320 نفري (160دختر و 160 پسر) از دانشآموزان 17 - 16 ساله همراه با والدينشان دريافت كه اولاً ارتباط مثبتي بين خودپنداره فرزندان و نگرش تربيتي والدين وجود دارد. بدين معني كه هرچه نگرش تربيتي والدين مثبتتر باشد، خودپنداره فرزندانشان بالاتر خواهد بود. ثانياً بين جنسيت و خودپنداره ارتباط مثبتي وجود دارد. بدين معني كه دختران خودپنداره بالاتري را نسبت به پسران نشان ميدهند. اما بين خودپنداره فرزندان، نگرش تربيتي والدين و جنسيت اثر تعاملي مشاهده نگرديد.
براون وريف (1991) در تحقيقي تفاوتهاي بين 219 نفر دانشآموران درخطركلاس ششمي و 218 دانشآموز همين پايه را كه با عنوان درخطر توصيف نميشدند را در چهار حيطه رواني ـ اجتماعي، نگرش به مدرسه خودپنداره، مكان كنترل و رابطههاي كودك ـ والد بررسي كردند. نتايج نشان داد كه دانشآموزان درخطر بطور معنيداري نگرشهاي مثبت كمي نسبت به تجربه تحصيلي، خودپنداره پايين، جهتيابي كنترلي - بيروني بالا داشتند و والدينشان را به عنوان عدم درخواست كننده كه انتظاراتشان بيشتر اتفاقي و پيش بيني نشده بود، ادراك ميكردند.
درتون، شري و سيرسي (1997) نيز طبق پژوهشي كه انجام دادند به اين نتيجه رسيدند كه هم والدين و هم مدرسه و معلمين نقش بسزايي در ايجاد فرصتها و شرايطي دارند تا نوجوان بتواند ضمن داشتن روابط دوستانه و روابط مثبت با ديگران يك زندگي سالمي داشته باشد. دراين تحقيق مدرسه به عنوان عامل مهمي درنظر گرفته شده كه ميتواند در اجتماعي كردن و شكل دادن به خودپنداره جمعي و فردي دانشآموز تأثير بسزايي داشته باشد.