استرس
افراد جامعه كنوني بيش از پيش نسبت به استرس و پي آمد هاي آن هوشيار شده اند . مجله هاي تخصصي مملو از تحقيقاتي هستند كه به بررسي واكنشهاي افراد در برابر مسائلي از قبيل تولد فرزند جديد، از دست دادن يكي از والدين به علت مرگ يا طلاق ،خروج فرزندان از كانون خانواده ،تعارض ها و ابهامات شغلي در عهده دار شدن وظايف محوله ،بيكاري و مشكلات اقتصادي ،باز نشستگي ،صنعتي شدن و تغييرات بافت شهري ،مهاجرت ها و پيامد هاي بيماريهاي جسماني و رواني پر داخته اند و نمونه هاي متعدد شكست يا موفقيت در برابر چنين رويدادهايي رابه دست داده اند و اين مهم را به اثبات رسانده اند كه اثر مخرب تجربه هاي استرس زاي زندگي مي توانند در برخي از افراد براي هميشه باقي بماند ،در حالي كه همين تجربه گذار از موقعيت هاي متلاطم و درد ناك صلاحيت پاره اي ديگر از اشخاص را در قلمرو تعامل هاي اجتمايي افزايش ميدهد و حتي دستيابي آنها به مهارت هاي بيشتر را به دنبال دارد .
اما انسان همواره در معرض استرس است. استرس يك نوع تحريك است و شايد يك امر لازم باشد زيرا زندگي را به جريان مي اندازد و باعث مي شود تا براي نجات خود پويا باشيم ،مانند امواج هوا كه زندگي را به تحريك وادار مي كند و او را هشيار مي كند در صورتي كه به صورت طوفان در آيد ممكن است كشنده باشد يعني در ذرات خود خاصيت ويرانگري پيدا كند . محروم شدن از محرك و فقدان هر گونه استرس به مفهوم مرگ است ،زيرا انسان را از لحاظ جسمي و رواني به ورطه بي هدفي و ويرانگري مي سپارداما تحريك بيش از اندازه از لحاظ شدت ،دوام و تكرار خطر ناك است و چنانچه از حد قابليت سازگاري فرد تجاوز كند ممكن است بيماري برگشت ناپذيري را موجب شود . اما بايد بدانيم كه بيشتراثر هاي مضر استرس دراز مدت ناشي از واكنش خود ما است به ويژه از لحاظ فيزيولوژيكي .به هر حال استرس عامل بسياري از بيماري هاي رواني و جسماني است . بسياري از مردم نمي دانند كه استرس ها قادرند تا دراز مدت در اثر ترشح هورمون هايي كه بدن را از حالت طبيعي خارج و عملكرد دستگاهها را خلاف ضرورتهاي بدن تنظيم مي كنند .
استرس هاي شغلي و حرفه اي سبب مي شود كه فرد همواره دچار فشار عصبي ،تنش ،نگراني و…… باشد . بديهي است كه چنين شرايطي بر عملكرد حرفه اي فرد اثرات مخرب و زيانباري خواهد داشت و منجر به كاهش راندمان كاري مديران ،كارمندان و ساير افراد شاغل در سازمان خواهد شد .(و سبب بروز مشكلات رفتاري و تعارض در سازمان شده و همه جوانب و زواياي سازمان مانند شرايط فيزيكي ،نوع كار ،مسئوليت ،ارزشيابي ،ساختار ،نقش،نوع شخصيت ،فرايند توليد ،ارتباطات و…… قابل بررسي و مشاهده است .
اهميت اين مسئله تا بدانجا است كه امروزه مسئله استرس بصورت موردي بوسيله متخصصين مورد بررسي قرار گرفته است و تعيين منابع استرس در هر حرفه همراه با شناخت دقيق از ميزان و چگونگي استرس هاي شغلي در هر حرفه سعي در به حداقل رساندن آنها براي حفظ سلامت رواني افراد درگام اول و سلامت سازماني در گام بعدي دارد.
سليه استرس را به عنوان يك پاسخ نامشخص معرفي كرد و مرتباً تاكيد مي كرد كه استرس يك پاسخ عمومي جسماني است كه توسط هر عامل استرس زاي محيطي ايجاد شده باشد.وي با ارائهالگوي زيست -شيميايي استرس ،نشانگان عمومي سازگاري (G AS)را به عنوان الگويي براي توصيف واكنش زيست شناختي در مواجهه با استرس جسماني مستمر و شديد معرفي كرد. GAS به تلاشهاي عموميت يافته بدن براي دفاع از خود در قبال عوامل مضر اشاره دارد .
اين نشانگان تمام تغييرات نامعين خاص است كه به دستگاه زيستي القاء شده و در سه مرحله قابل وقوع است كه در زير آمده است .
١-واكنش هشدار: واكنش اوليه ارگانيزم است و مربوط به زماني است كه موجود به طور ناگهاني با محرك هاي مختلف رو به رو مي شود و نمي تواند خود را با آنها سازگار كند.
اين واكنش داراي دو مرحله است :
الف)ضربه:واكنش فوري و ابتدايي نسبت به عامل آزار دهنده مانند،افزايش دماي بدن ،از دست دادن انقباض طبيعي عضلاني ،بالا رفتن فشار خون و تپش قلب از نشانه هاي عمومي آن به شمار مي روند.
ب)مواجهه با ضربه:واكنش بازگشتي يا مرحله بسيج دفاعي كه طي آن قشر غده فوق كليويبزرگ مي شود و ترشح هورمون هاي كورتيكوييد افزايش مي يابد . اكثر بيماريهاي مرتبط با استرس بهمين دو مرحله مربوط مي شوند .
2-مقاومت: ارگانيزم از طريق مكانيزم هاي سودمند مقابله با استرس سازگار شده و تعادل خود را باز مي يابد.
3-اگر عامل استرس تشديد شود يا ار گانيزم قادر به ارائه پاسخ هاي موثري نباشد ،مرحله سوم يعني فرسودگي را به دنبال خواهد داشت ،كه بر مبناي نظريه سليه مكانيزم سازگاري مختل شده و كاملاً از بين مي رود و در نتيجه ارگانيزم يا دچار صدمات غير قابل جبران خواهد شد و يا خواهد مرد .
منابع استرس در زندگي روزمره ( زندگي خانوادگي)
شخصيت يك فرداز محيط روزمره خانوادگي و دلمشغوليهاي برون سازماني وي جدا شدني نيست . در هر نوع بررسي درباره تنيدگي فردي ،نمي توان مسايل خانوادگي ،مشكلات مالي ، تعارض بينباورهاي شخصي و شيوه سازماندهي موسسه ، تعارض بين خواسته هاي موسسه و خواسته هاي خانواده را ناديده گرفت .
از مهمترين منابع فشار رواني در خانواده مي توان به موارد زير اشاره نمود :
مرگ همسر، طلاق ،جدائي همسر،مشكلات قضايي و بازداشت ، فوت يكي از اعضاي فاميل،بيماري سخت و مجروح شدن.
افزون به موارد ذكر شده موارد ديگري مانند ازدواج ، اخراج از شغل ، بازنشستگي ، تغييرات در سلامت خانواده ، حاملگي،جدا شدن اعضاي خانواده(ازدواج يا ادامه تحصيل ) ، مشكلات با والدين و بستگان همسر مشكلات با والدين ، مشكلات با خواهران و برادران ، تغييرات محل مسكوني ، در رابطه فاميل توسط هولمز و ريمي ذكر شده است .
حوزه خانواده :
در برسي اختلالهاي زندگي اجتماعي و خانوادگي كه مستقيماً تحت تاثير استرس ناشي از استرس زاهاي شغلي به وجود مي آيد بايد به متغيرهاي متعددي كه ارتباط متقابل با هم دارند توجه داشت نخست اينكه پسخوراند متقابلي در كار است ، به اين معني كه استرس زاهاي شغلي بر زندگي خانوادگي اثر مي گذارد و متقابلاً زندگي خانوادگي نيز استرس زاها را تحت تاثير قرار مي دهد و اين دو عاملغالباً همديگر را تشديد مي كنند كروگ وجود اين پسخوراند متقابل را رد كرد و اظهار داشت كه خود خانواده هرگز منبع استرس نيست . بلكه نقش متبلور كننده اي دارد ، به اين معني كه استرس زاهاي بيروني در درون آن نمايان مي شوند و بر آن اثر مي گذارند .
در بررسي ماهيت همبستگي بين استرس شغلي و اثر آن بر زندگي خانوادگي بايد به اين نكته مهم توجه داشت كه شاخص خشنودي زناشويي كه رالينز و فلدمن پيشنهاد كرده اند ،روندي از منحني U دارد به اين منحني كه روند آن در سالهاي ميانه زناشويي ، كاهنده ودر سالهاي بعد فزاينده است . در توجيح اين امر خانوادگي و ميزان خشونتي از زناشويي اثر مي گذارد و از اين طريق به صورت يك عامل مهم در بستن رابطه اي از نوع منحني U بين آن دو متغيير در مي آيد.نفش هاي خانوادگي افراد در سالهاي مياني چرخه زندگي خانوادگي تعارضهاي بيشتري را سبب مي شود ، به ويژه در مواردي كه زمان صرف شده درفعاليتهاي شغلي مزاحم ايفاي نفش خانوادگي باشد .
علاوه بر آنچه گفته شد ، دوره مخصوصاً خطر بار در زندگي زناشويي ،زماني است كه كودكان خانواده سرگرم تحصيل هستند . يكي از مسائل مهم در اين دوره تعارض نقشها بين زن وشوهر است ، كه غالباً به پيدايش اضطراب در خانوده و ناتواني در درك مشكلات همسر خود مي انجامد اين وضع مخصوصاً زماني پيش مي آيد كه شوهر در مرحله جا افتادن در حرفه خويش است و زندگي خانوادگي خود را مستحكم مي بيند .هنگامي كه كودكان دهه دوم عمر خود را مي گذرانند ،بي وفايي همسر ، يا احساس شكست و بي كفايتي به دليل ناتواني در نيل به اهداف زندگي ( از جمله محروميت از ارتقاي شغلي ) دو علت عمده كشمكشهاي زناشويي محسوب مي شود . بنابراين ميتوان گفت كه بيشترين كشمكشهاي زناشويي در سالهاي مياني چرخه زندگي خانواده رخ مي دهد . واضح است كه هر گاهشخصي در اين خطربارترين دوره زناشويي با استرس شغلي نيز درگير باشد تعارضها مسلماً بيشتر خواهد بود برخي از بررسي ها حاكي از آن است كه نداشتن دوستان و خانواده حمايت گر يكي از شاخصه هاي پيش بيني كننده اخلال عاطفي است . ناكافي بودن حمايت اجتماعي ، بويژه حمايت مورد انتظار از همسر ، علاوه بر اينكه منجر به اختلال عاطفي مي شود با بيماريهاي جسمي وابسته به استرس نيز پيوند دارد .